کد خبر: ۲۶۵۱۵۱
تاریخ انتشار: ۱۹ مهر ۱۴۰۴ - ۱۱:۲۹

حماسه و جهاد >> شهدا و ایثارگران شلیک استثنایی شهید همدانی در جبهه غرب کشور

سردار حسین همدانی پس از پیروزی انقلاب اسلامی پایه‌گذاری و تأسیس سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی استان همدان را آغاز و خود نیز به عنوان یکی از ارکان اصلی شورای عالی فرماندهی سپاه استان همدان، فعالیتش را آغاز کرد.
حماسه و جهاد >> شهدا و ایثارگران
شلیک استثنایی شهید همدانی در جبهه غرب کشور

شهدای ایران:به نقل از دفاع پرس،  سردار سرلشکر پاسدار شهید حاج «حسین همدانی» زاده بیست و چهارم آذر ۱۳۲۹ در شهر آبادان، در سه سالگی پدرش را از دست داد و سپس همراه خانواده به شهر و دیار آبا و اجدادی اش؛ همدان مهاجرت کرد.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی به جمع سبزپوشان سپاه پیوست و در زمره اولین نفراتی بود که برای کمک به مردم مظلوم کردستان، به آن دیار شتافت و در سرکوبی شورش‌های مسلحانه ضد انقلابیون نقش آفرینی کرد. با آغاز جنگ تحمیلی رژیم صدام علیه ایران، لحظه‌ای درنگ نکرد و راهی مناطق عملیاتی غرب کشور شد. وی در طول هشت سال جنگ، در مسئولیت‌های مختلفی از جمله فرماندهی محور در تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص)، فرماندهی تیپ ۳۲ انصار الحسین (ع)، فرماندهی لشکر ۱۶ قدس، جانشین فرماندهی قرارگاه نجف اشرف و ... را بر عهده داشت.

پس از پایان جنگ نیز در مسئولیت هایی نظیر: جانشین فرماندهی نیروی زمینی سپاه، جانشین نیروی مقاومت بسیج، فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)، فرماندهی سپاه محمد رسول الله (ص) تهران بزرگ، به خدمت ادامه د اد. در ابتدای سال ۱۳۹۰ برای کمک به مردم سوریه در نبرد با تروریست‌های تکفیری به آن دیار رفت و پس از قریب به چهار سال پیکار دشوار، سرانجام در ساعت ۱۶ روز شانزدهم مهر ۱۳۹۴ در محور حلب به شهادت رسید.»

شلیک استثنایی همدانی به پشتوانه توکل بر پروردگار

در ادامه روایتی از کتاب «آن شش ماه» نوشته «محسن صیفی‌کار» را به نقل از این شهید می‌خوانید: «در ابتدای جنگ و در آن شرایط سخت، یعنی تقابل نابرابر به سبب بضاعت ناچیز مادی نیرو‌های مدافع ایرانی در برابر ماشین جنگی سراپا زره و مدرن دشمن، عرصه بروز شگفتی‌ها شد که به معجزه می‌مانست.

روایت حسین همدانی از وضیعت خط دفاعی قراویز در این رویارویی شگفت چنین است:

دامنه اقدامات واحد‌های دشمن در خط پدافندی ما شدیدتر شده بود. شدیداً با آتش منحنی؛ خصوصاً خمپاره خط ما را می‌زدند. حتی پرواز‌های شناسایی و تهاجمی میگ‌های عراقی مدام بر روی منطقه برقرار بود. در اکثر ساعات روز بالگردهای تهاجمی توپدار دشمن اعم از نوع‌ام. آی.۸ روسی و غزال فرانسوی روی آسمان دیده می‌شدند و خطوط ما را می‌کوبیدند. دیگر سروصدای بچه‌های ما درآمده بود. مدام برای آقای بروجردی پیغام می‌فرستادند که آقا، آخر این چه وضعی است؟ لااقل توپی، خمپاره‌ای چیزی به ما بدهید؛ چون برای مقابله با دشمن دستمان خالی است.

از طرف دیگر، تعدادی از بچه‌ها که به مقر آقای بروجردی در سرپل ذهاب رفته بودند، در بازگشت خبر آوردند داخل انبار سلاحی که ایشان از کرمانشاه آورده، دوقبضه خمپاره‌انداز نو هست؛ منتها، چون هیچ‌کس نحوه کارکردن با آنها را بلد نیست مشتری ندارد و همین‌طوری عاطل و باطل توی آن انباری افتاده‌اند. اسم خمپاره‌انداز را که گفتند گوش‌هایم تیز شد؛ ولی به روی خودم نیاوردم. دیدم هرجا می‌روم و تو هر سنگری دو دقیقه می‌نشینم مدام بچه‌ها گریزی می‌زنند به روز‌های اول انقلاب که در پادگان آموزشی ابوذر همدان، مربی کار با خمپاره‌انداز بودم.

یک روز آمدند به بنده گفتند: آقای فلانی بیا و این دو قبضه خمپاره‌انداز را تحویل بگیر ببر توی خط و آنها را فعال کن. رفتم به اسلحه‌خانه مقر آقای بروجردی تا ببینم قبضه‌ها در چه وضعیتی هستند. دیدم هر دوقبضه از نوع ۱۲۰ میلی‌متری اسرائیلی است؛ مرده ریگ (میراث) روابط نظامی رژیم شاه با صهیونیست‌های اشغالگر فلسطین. از طرف دیگر، من در دوره سربازی با خمپاره‌انداز ۸۱ میلی‌متری آمریکایی کارکرده بودم و اصلاً در نحوه کار قبضه‌های ۱۲۰ میلی‌متری سررشته نداشتم.

هرچه آنجا به آن آقایان گفتم: باباجان، من کار با این قبضه را بلد نیستم اصلاً به خرجشان نرفت که نرفت! این مطلب برایشان مهم بود که یک نفر در منطقه هست که قبلاً مربی کار با خمپاره‌انداز بوده. حالا این واقعیت که خمپاره‌انداز ۸۱ میلی‌متری آمریکایی چه تفاوت‌هایی با قبضه ۱۲۰ میلی‌متری اسرائیلی دارد دیگر برایشان اهمیتی نداشت. الکی ما را گنده کرده بودند. هر چه از بنده انکار بود، از آقایان اصرار که باید خودت آنها را فعال کنی. از سر ناچاری پذیرفتم. درحالی‌که بر چند مطلب واقف بودم؛ می‌دانستم که بلد نیستم زاویه‌یاب قبضه ۱۲۰ میلی‌متری را ببندم؛ ضمن اینکه می‌دانستم اگر آن را به‌صورت غلط ببندم بعد از پرتاب، گلوله می‌رود هوا و درست در همان زاویه برمی‌گردد یا روی سرمان یا در نزدیکی‌مان می‌ترکد.

در ثانی، وضعیت روحی بنده را هم باید در نظر گرفت. درست است که طی دوران سربازی آموزش کار با قبضه خمپاره‌انداز را دیده بودم؛ ولی جنگ را ندیده بودم این بار دیگر در میدان تیر پادگان همدان با خمپاره تفنن نمی‌کردیم، قرار بود وسط میدان یک جنگ تمام‌عیار خمپاره درکنیم!

توکل به خدا، توسل به اولیاء

اینجا مجبورم اعتراف کنم که در طول زندگی‌ام به‌عنوان یک رزمنده اولین بار در همان ماجرا بود که آمدم و ضعف تخصص و روحیه خودم را با توکل به خدا و توسل به اولیای الهی جبران کردم. دنبال این بودم که یک‌جوری قضایا را برگزار کنم تا خودشان کوتاه بیایند و من ناشی، مجبور به کار با آن قبضه‌ها نشوم.

در عرف کلاسیک رسم است که برای قبضه خمپاره‌انداز می‌آیند و چاله مناسبی حفر می‌کنند و قنداق قبضه را داخل آن مستقر می‌کنند. دیدم خوب است که از همین بهانه استفاده بهینه را به عمل بیاورم لذا گفتم بروند در چند منطقه که خاک چغر و سفتی داشت با بیل و کلنگ زمین را بکنند. فکر می‌کردم فشار کار سرچشمه ذوقشان را کور می‌کند. تا می‌گفتم بروید و زمین را بکنید اینها جنگی می‌گفتند به روی چشم! ذوق‌زده می‌رفتند و در آن زمین سخت، چند حفره عمیق می‌کندند و آماده می‌کردند.

دست‌هایشان تاول‌زده و تاول‌ها ترکیده بودند ولی عین خیالشان نبود. وقتی دیدم راه در رو برایم نگذاشته‌اند به آنها گفتم عزیزان، ظاهر و باطن مطلب این است که من نحوه کارکردن با قبضه ۱۲۰ را بلد نیستم به‌علاوه، چون طرز کار زاویه‌یاب را نمی‌دانم کافی است گلوله را بر اساس زاویه‌بندی غلط پرتاب کنم آن‌وقت برمی‌گردد روی سرمان همۀ ما را نفله می‌کند.

بازمی‌گفتند: اشکالی ندارد. شما گلوله را شلیک کن و اصلاً نگران عواقبش نباش. دیگر برایم چاره‌ای نمانده، گفتم خب پس شما همگی قدری بروید عقب.

ازآنجاکه طرز کار زاویه‌یاب قبضه ۱۲۰ را بلد نبودم، دستگیره را بدون محاسبه و به‌طور مکانیکی چرخاندم، گلوله خمپاره را برداشتم، ضامن آن را کشیدم، زیر لب سه بار سوره «قل هو الله» خواندم و آن را به گلوله دمیدم. حتی گلوله را بوسیدم و گفتم: خدایا، به امید تو! تپه اول قراویز که دست بچه‌های خودمان بود ولی از تپه دوم تا پنجم آن دست دشمن بود و حتی با چشم غیرمسلح هم می‌شد روی خط‌الرأس آنها تردد نفرات بعثی را دید.

دل خودم را خوش کرده بودم که اگر گلوله روی سرمان برنگردد شاید به لطف خدا برود طرف آنها، بعد هم آن گلوله را با هزار حول و ولا انداختم داخل قبضه ۱۲۰ میلی‌متری و... بنگ! خدا را گواه می‌گیرم اولین گلوله خمپاره ۱۲۰ میلی‌متری را که بدون محاسبه شلیک کردیم، رفت وسط بعثی‌های مستقر بر روی تپه دوم قراویز و همه آنها را تکه‌تکه کرد.

بچه‌ها بال درآورده بودند از خوشحالی، حالا مگر حرف حساب به خرجشان می‌رفت؟ هرچه می‌گفتم آقاجان من برای پرتاب این گلوله از تخصص ننه‌ام استفاده کردم باورشان نمی‌شد. بعدازاین ماجرا آمدند و چهار قبضه خمپاره‌انداز دیگر هم برایمان آوردند و استعداد واحد ادوات بچه سپاهی‌های همدانی در جبهه قراویز رسید به شش قبضه خمپاره‌انداز. به‌علاوه مدت‌ها برای بچه‌ها آموزش تخصصی کار با پلاتین برد، زاویه‌یاب، محاسبه و دیدبانی خمپاره‌انداز را به اجرا گذاشتند.

با همه این تمهیدات، شلیک‌های ما، ابداً به‌پای آن دقتی که در جریان پرتاب آن گلوله «ما رمیتی» مشاهده کردیم، نرسید که نرسید! دیگر هیچ‌وقت نشد که بتوانیم گلوله‌مان را با چنان دقتی بفرستیم بر روی هدف. داستان آن شلیک «مارمیتی» هنوز هم در بین بچه رزمنده‌های قدیمی سپاه همدان، زبان زد است.

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار